شماره ٤٢٢: آنچه من يافتم از چهره زيباي کسي

آنچه من يافتم از چهره زيباي کسي
به دو عالم ندهم ذوق تماشاي کسي
از خدا مي طلبم عمر درازي چون زلف
که کنم مو به مو سير سراپاي کسي
تيغ از جوهر خود سلسله جنبان دارد
نيست ابروي ترا چشم به ايمان کسي
آن که در خلوت آيينه ندارد آرام
چه خيال است شود انجمن آراي کسي؟
بخت سبزي ز خدا همچو حنا مي خواهم
که بمالم رخ پر خون به کف پاي کسي
چشم دارم که مرا از دو جهان طاق کند
طاق مردانه ابروي دلاراي کسي
خار در پيرهنم جلوه يوسف دارد
تا شدم بي خبر از ذوق تماشاي کسي
خاک دريا شده از موجه آغوش اميد
تا کجا جلوه کند قامت رعناي کسي
من که از تلخي دشنام شوم شادي مرگ
چه توقع کنم از لعل شکرخاي کسي؟
جاي رحم است بر آن قطره شبنم صائب
که نظر آب نداد از رخ زيباي کسي