شماره ٤١٩: در سر مرده دلان شور نديده است کسي

در سر مرده دلان شور نديده است کسي
نفس گرم ز کافور نديده است کسي
سبزه شوره زمين نيست به جز موج سراب
حاصل از عالم پرشور نديده است کسي
خاک زير قدم نرم روان آسوده است
گرد از قافله مور نديده است کسي
از عرق چهره گلرنگ تو بيهوشم ساخت
مي ممزوج به اين زور نديده است کسي
هر که چون آب خورد باده، نگردد سرخوش
مستي از نرگس مخمور نديده است کسي
کيست گيرد خبر از قافله گرمروان؟
که به جز آتشي از دور نديده است کسي
شادي از پير کهنسال نمي بايد جست
خنده هرگز ز لب گور نديده است کسي
نقشبندان خيالند نظربازانش
ورنه آن چهره مستور نديده است کسي
شد ز خط چهره گلرنگ تو افروخته تر
ماه در ابر به اين نور نديده است کسي
سرو بالاي ترا جوش بهارست مدام
برگريز از شجر طور نديده است کسي
نيست اين غمکده بي سيل حوادث صائب
زير گردون دل معمور نديده است کسي