شماره ٣٩٩: طعمه مور شوي گر چه سليمان شده اي

طعمه مور شوي گر چه سليمان شده اي
زال مي گردي اگر رستم دستان شده اي
اي که چون موج به بازوي شنا مي نازي
عنقريب است که بازيچه طوفان شده اي
عالم خاک به جز صورت ديواري نيست
چه درين صورت ديوار تو حيران شده اي؟
دست در دامن درياي کرم زن، ورنه
تشنه مي ميري اگر چشمه حيوان شده اي
مي کند هستي فاني ترا باقي، مرگ
تو چه از دولت جاويد گريزان شده اي؟
چرخ نه جامه فانوس مهيا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گريان شده اي؟
مصر عزت به تمناي تو نيلي پوش است
چه بدآموز به اين گوشه زندان شده اي؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا مي جويد
در زواياي زمين بهر چه پنهان شده اي؟
آسياي فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز انديشه روزي چه پريشان شده اي؟
شکوه از درد نمودن گل بي درديهاست
شکر کن شکر که شايسته درمان شده اي
بود سي پاره اجزاي تو هر يک جايي
اين چنين جمع به سعي که چو قرآن شده اي؟
کمر و تاج به هر بي سروپايي ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده اي؟
دامن دولت خورشيد چو شبنم به کف آر
چه مقيد به تماشاي گلستان شده اي؟
چون به ميزان قيامت همه را مي سنجند
بهر سنجيدن مردم تو چه ميزان شده اي؟
بيخودي جامه فتح است درين خارستان
تو درين خانه زنبور چه عريان شده اي؟
پيش عفو و کرم و رحمت يزدان صائب
کم گناهي است که از جرم پشيمان شده اي؟