شماره ٣٨٤: به ظاهر گر به چشمم اي سمن سيما نمي آيي

به ظاهر گر به چشمم اي سمن سيما نمي آيي
به خواب من چرا در پرده شبها نمي آيي؟
اگر نگرفته خار بدگماني دامن پاکت
چرا هرگز به خلوتخانه ام تنها نمي آيي؟
ز چشم بدخطر دارند خوبان بي بلاگردان
مرا آنجا بخوان باري اگر اينجا نمي آيي
چو آيد پيش ما هر جا بلايي هست در عالم
چه پيش آمد ترا جانا که پيش ما نمي آيي؟
ز شوق پاي بوست بوسه بر لب مي زند جانم
به بالينم چرا اي آفت جانها نمي آيي؟
ز جان بي نفس آسيب نبود شمع روشن را
به خاک من چرا اي آتشين سيما نمي آيي؟
نپيچد سر ز فرمان کمان تير سبک جولان
چرا يک ره به آغوش من اي رعنا نمي آيي؟
به اميد وفاي وعده پاس زندگي دارم
بگو تا جان دهم امروز اگر فردا نمي آيي
نگاه بي ادب در چشم قرباني نمي باشد
چرا بي پرده پيش صائب شيدا نمي آيي؟