شماره ٣٦٣: ندارد سرو اين گلزار تاب شيون اي قمري

ندارد سرو اين گلزار تاب شيون اي قمري
بنه از سرمه طوق خامشي بر گردن اي قمري
ترا سرحلقه عشاق اگر خوانند جا دارد
که دايم بر فراز سرو داري مسکن اي قمري
تعجب دارم از طوق گلوي نغمه پردازت
که از يک حلقه زنجير خيزد شيون اي قمري
لگد بر بخت سبز خود مزن از من سخن بشنو
پر پرواز را گر مي تواني بشکن اي قمري
نسيم بي ادب را مي نهادم بند بر گردن
سر اين طوق اگر مي بود در دست من اي قمري
به اميد رهايي با تو حال خويش مي گفتم
تو هم يک حلقه افزودي به زنجير من اي قمري
چرا زنگ کدورت از تو دارد سرو در خاطر؟
ز خاکستر اگر آيينه گردد روشن اي قمري
نداند سرو موزون از کدامين رخنه بگريزد
چو گردد کلک صائب جلوه گر در گلشن اي قمري