شماره ٣٤٤: تو آن هوش از کجا داري که از خود بي خبر گردي؟

تو آن هوش از کجا داري که از خود بي خبر گردي؟
همان بهتر که خرج اين جهان مختصر گردي
به محض گفت نتواني ز ارباب بصيرت شد
ز دنيا تا نپوشي چشم کي صاحب بصر گردي؟
قدم بيرون منه از پيروي گر عافيت خواهي
که در دنبال داري صد بلا گر راهبر داري
شود از چرب نرمي اژدها مار رگ گردن
همان بهتر که با اين سخت رويان نيشتر گردي
ترا از آتش دوزخ کند فردا سپرداري
گر از دست حمايت ناتوانان را سپر گردي
چو هست از سفره قسمت ترانان جوين صائب
چرا چون مهر تابان گرد عالم دربدر گردي؟