شماره ٣٤٠: نباشد دولت بيدار را چون انقلاب از پي؟

نباشد دولت بيدار را چون انقلاب از پي؟
که دارد شبنم اين باغ چشم آفتاب از پي
لب سيراب ايمن از گزند چشم چون باشد؟
که از تبخال دارد تشنگي چشم پر آب از پي
مياور بر زبان حرفي که نتواني شنيد آن را
که در کهسار باشد هر سوئالي را جواب از پي
حديث راست در يک دم کند آفاق را روشن
که مي دارد لواي صبح صادق آفتاب از پي
ز چشم زخم، غواص گهر سالم کجا ماند؟
که آب تلخ دريا را بود چشم حباب از پي
مشو زنهار ايمن از خمار باده عشرت
که دارد خنده گل گريه تلخ گلاب از پي
ز خط گفتم شود کم خواب ناز او، ندانستم
که دارد بوي ريحان لشکر سنگين خواب از پي
عجب دارم ز خواب مرگ گردد گرم مژگانش
هر آن آتش که دارد اشک جانسوز کباب از پي
نفس نشمرده کردم صرف در کار سخن صائب
ندانستم که اين عقد گهر دارد حساب از پي