شماره ٣٣٠: صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوي

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوي
سرمپيچ از ترک سر تا صاحب افسر شوي
هستي هر کس درين ديوان به قدر نيستي است
فرد باطل شو اگر خواهي که سردفتر شوي
سهل باشد قلب دشمن را پريشان ساختن
خويش را بشکن اگر خواهي که سرلشکر شوي
برق را پهلوي لاغر کهرباي خرمن است
غم مخور ز انديشه روزي اگر لاغر شوي
خاطر از وضع مکرر زود درهم مي شود
يک دو ساغر نوش کن تا عالم ديگر شوي
تا نريزي آب نوميدي بر آتش حرص را
تشنه مي ميري اگر سرچشمه کوثر شوي
مرد عشقي بر سر بازار رسوايي برآي
تا به کي از پرده ناموس در چادر شوي؟
مهر خاموشي اگر صائب کني نقش نگين
محرم اسرار مستان چون لب ساغر شوي
اين جواب آن غزل صائب که ياران گفته اند
مگذر از بيگانگي هر چند محرمتر شوي