شماره ٣٢٦: اي که فکر چاره بيماري دل مي کني

اي که فکر چاره بيماري دل مي کني
نسبت خود را به چشم يار باطل مي کني
نيست جاي خرمي ماتم سراي آسمان
زير تيغ از ساده لوحي رقص بسمل مي کني
مي کند از هر سر مويت سفيدي راه مرگ
تو ز غفلت همچنان تعمير منزل مي کني
مي تواني صد دل ويرانه را آباد کرد
از زر و سيم آنچه صرف خانه گل مي کني
با تو از دنيا نيايد جز عمل چيزي به خاک
مايه حسرت شود نقدي که حاصل مي کني
قد چو خم گرديد غافل زيستن از عقل نيست
خواب تا کي زير اين ديوار مايل مي کني؟
اي که دنبال تکلف مي روي چون غافلان
زندگي و مرگ را بر خويش مشکل مي کني
نيست جاي دانه اميد اين محنت سرا
در زمين شوره تخم خويش باطل مي کني
رشته عمري که دام مطلب حق مي شود
صرف در شيرازه اوراق باطل مي کني
بي تائمل مي کني فرموده ابليس را
چون رسد نوبت به کار خير، دل دل مي کني