شماره ٣٢١: گريه ها در چشم تر دارم تماشاکردني

گريه ها در چشم تر دارم تماشاکردني
در صدف چندين گهر دارم تماشاکردني
نيست مهر خامشي از بي زباني بر لبم
تيغ ها زير سپر دارم تماشاکردني
گر چه سودايي و مجنونم، ولي با کودکان
صحبتي در هر گذر دارم تماشاکردني
گر به ظاهر خار بي برگم ولي از داغ عشق
لاله زاري در جگر دارم تماشاکردني
بسته ام گر چشم چون يعقوب، عذرم روشن است
ماه مصري در سفر دارم تماشاکردني
باغ اگر بر من شد از جوش تماشايي قفس
باغها در زير پر دارم تماشاکردني
چون ز زلفش چشم بردارم، که از هر حلقه اي
در نظر دام دگر دارم تماشاکردني
کبک من خورده است طبل از ديدن سنگين دلان
ورنه صد کوه و کمر دارم تماشاکردني
کو سبکدستي که من چون پنبه ميناي مي
فتنه ها در زير سر دارم تماشاکردني
چرخ اگر کم فرصتي و عمر کوتاهي نکرد
سرونازي در نظر دارم تماشاکردني
در جگر چندين محيط بي کنار از خون دل
زان دهان مختصر دارم تماشاکردني
سردي دوران به من دست و دلي نگذاشته است
ورنه دستي در هنر دارم تماشاکردني
همچو شبنم صائب از فيض سحرخيزي مدام
گلعذاري در نظر دارم تماشاکردني