شماره ٣١٣: ابر مظلم تيره گرداند جهان را در دمي

ابر مظلم تيره گرداند جهان را در دمي
يک ترشرو تلخ سازد عيش را بر عالمي
شبنمي بر دامن گلهاي بي خارست بار
بر سبکروحان گراني مي کند اندک غمي
در تجرد مي شود اندک حجابي سد راه
آستين دست شناور راست بند محکمي
کوتهي در زخم ناخن اين خسيسان مي کنند
آه اگر مي داشت داغ ما توقع مرهمي
برنمي خيزد به تنهايي صدا از هيچ دست
زود رسوا مي شود رازي که دارد محرمي
رتبه کوچکدلي در ديده من شد بزرگ
تا سليمان کرد تسخير جهان از خاتمي
گريه نتوانست سوز عشق را تخفيف داد
آتش خورشيد را خامش نسازد شبنمي
واصل خورشيد مي گردد به يک مژگان زدن
هر که را چون شبنم گل هست چشم پرنمي
گوشها را يک قلم مي ساختم تنگ شکر
همچو ني در چاشني مي داشتم گر همدمي
سبز مي شد کشت اميدم درين مدت، اگر
چشم خود را آب مي دادم ز ابر بي نمي
قابل افسوس نبود دوري افسردگان
مرگ خون مرده را صائب نباشد ماتمي