شماره ٣٠٠: جلوه برقي است نور آفتاب زندگي

جلوه برقي است نور آفتاب زندگي
گردش چشمي است دوران حباب زندگي
از وجود ما گل آلودست اين آب زلال
ورنه دردي نيست در جام شراب زندگي
جلوه صبح نشاطش خنده واري بيش نيست
دل منه بر باده پا در رکاب زندگي
جز پشيماني ندارد حاصلي عمر دراز
آه افسوسي است هر سطر از کتاب زندگي
عمر جاويدان اگر دل را نمي سازد سياه
در سياهي از چه پنهان است آب زندگي؟
هر نفس فردي به خاک افتد ز اوراق حواس
چون به زردي رو گذارد آفتاب زندگي
هر چه باشد نيستي در پي ندارد بيم مرگ
بر نفس پيوسته لرزد کامياب زندگي
خاک و باد و آب و آتش را به يکديگر گذار
درگذر از عالم پرانقلاب زندگي
سايه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر يافت آب زندگي
خاک صحراي عدم را مي شمارد توتيا
قطره زد هر کس دو روزي در رکاب زندگي
از قد خم گشته پيران ندارد هيچ شرم
از سر پل مي رود پيوسته آب زندگي
گر درين عالم نبودي موج اشک و مد آه
آيه رحمت نبودي در کتاب زندگي
بر گرانخوابان بود کوتاه شبهاي دراز
طول شب را چشم بيدارست آب زندگي
من شدم دلگير صائب زين حيات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگي؟