شماره ٢٩٧: بي نيازست از دليل و رهنما افتادگي

بي نيازست از دليل و رهنما افتادگي
مي رود منزل به منزل جاده با افتادگي
از تنزل مي توان آسان ترقي يافتن
بي رسن از چه برآرد عکس را افتادگي
شد دل هر کس ز دنيا سرد چون برگ خزان
با کف لرزنده گيرد از هوا افتادگي
از سپر انداختن گل امن شد از نيش خار
مي کند کوته زبان خصم را افتادگي
آنقدر کز نقش پا گردن فرازي بدنماست
خوش نمايد از سران چون نقش پا افتادگي
سرکشي از سر بنه چون آتش سوزان که کرد
سجده گاه سرفرازان خاک را افتادگي
چون دهم از دست دامان تنزل را، که کرد
سير معراج اجابت اشک با افتادگي
با گرانقدران تواضع کن که برمي آورد
دانه ها را روسفيد از آسيا افتادگي
ذوق منصب ديده را انديشه اي از عزل نيست
از دويدن نيست مانع طفل را افتادگي
خاکساري پيشه خود کرده ام تا داده است
دانه را بال و پر نشو و نما افتادگي
داد شبنم را درين بستانسرا چون مردمک
در حريم ديده خورشيد جاافتادگي
بگذر از تقصير دشمن چون شدي غالب، که هست
از زبردستان عالم خوشنما افتادگي
پا به دامن کش در ايام کهنسالي که هست
بي نياز از منت خشک عصا افتادگي
نيست از راه تواضع خاکساري دام را
حيله باشد خصم روبه باز را افتادگي
از تواضع مي شود ظاهر عيار پختگي
حجت قاطع بود از ميوه ها افتادگي
از ته ديوارها مي آورد سالم برون
با همه بي دست و پايي سايه را افتادگي
عالمي جويند از پستي، بلندي چون غبار
تا ز خاک راه بردارد که را افتادگي
بر زمين ناورد صائب پشت ما را هيچ کس
با زمين تا پشت ما کرد آشنا افتادگي