شماره ٢٨٦: بيش ازين آتش مزن در عالم اي جان کسي

بيش ازين آتش مزن در عالم اي جان کسي
رحم کن بر تشنگان اي آب حيوان کسي
مي زند بحر از لب خشک صدف موج سراب
چند خودداري کني اي ابر نيسان کسي؟
چون کتان در هر قدم صد سينه چاک افتاده است
زير پاي خود ببين اي ماه تابان کسي
پيش ازان کز شکرستانت برآرد گرد مور
تلخکامان را بپرس اي شکرستان کسي
شد گلوي قمريان از اشک حسرت طوق دار
سرکشي تا چند اي سرو خرامان کسي؟
چند زخم از بخيه زنجير تقاضا بگسلد؟
مهر بردار از لب خود اي نمکدان کسي
پيش ازان کز شرم خط بر رو گذاري آستين
عقده اي بگشا ز کار نابسامان کسي
ديده کنعانيان از انتظارت شد سفيد
خيمه بيرون زن ز مصر اي ماه کنعان کسي
در بهاران خاطر بلبل بجو، تا در خزان
بينوايي کم کشي اي باغ و بستان کسي
دست تاراج خزان در آستين (تا) غنچه است
ياد کن ما را به برگي اي گلستان کسي
مي تواند ملک عالم را به آساني گرفت
لشکر دل گر بود صائب به فرمان کسي