شماره ٢٨٥: بر زبان و دل چو کج باشد نبخشايد کسي

بر زبان و دل چو کج باشد نبخشايد کسي
از دم عقرب گره جز سنگ نگشايد کسي
از ثمر شيرين نسازي گر دهان خلق را
سعي کن از سايه ات چون بيد آسايد کسي
جز شب و روز مکرر در بساطش هيچ نيست
عمرها زير فلک چون خضر اگر پايد کسي
مي شود بال و پر توفيق هنگام رحيل
دست افسوسي که در دنيا به هم سايد کسي
در جهان آگهي خضري دچار من نشد
مي روم از خود برون شايد که پيش آيد کسي
مي شود افزون سرانجام گدازش همچو شمع
هر چه از تن پروري بر جسم افزايد کسي
نيست داغ عشق را حاجت به الماس و نمک
شهپر طاوس را بهر چه آرايد کسي؟
نيست غير از گوشه دل در جهان آب و گل
گوشه امني که يک ساعت بياسايد کسي
شور سيلاب حوادث سنگ را بيدار کرد
تا به کي از خواب غفلت چشم نگشايد کسي؟
مي توان کرد آشنا با خاک پشت آسمان
صائب از همت اگر اقبال فرمايد کسي