شماره ٢٨٤: چند در ايام گل عزلت گزين باشد کسي؟

چند در ايام گل عزلت گزين باشد کسي؟
در بهار اين چنين زير زمين باشد کسي
حسن يوسف در خزان از زردي آيينه است
نيست عيبي در جهان گر پاک بين باشد کسي
جذبه اي کو کز نگين دان اين نگين را بر کند؟
چند در گردون حصاري چون نگين باشد کسي؟
تا مگر آهوي فرصت را تواند صيد کرد
به که چون صياد دايم در کمين باشد کسي
نام اگر نيک است اگر بد، سنگ راه سالک است
در طلسم نام تا کي چون نگين باشد کسي؟
زلف جانان را چه نسبت با حيات جاودان؟
حيف باشد اينقدر کوتاه بين باد کسي!
جامه خاکستري آب حيات آتش است
عشق مي خواهد که خاکسترنشين باشد کسي
خنده کردن، رخنه در قصر حيات افکندن است
خانه دربسته باشد تا غمين باشد کسي
آب صاف و تيره صائب دشمن آيينه است
به که فارغ از خيال مهر و کين باشد کسي