شماره ٢٨٣: چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسي؟

چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسي؟
چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسي
سايه خود را نمي بايد دريغ از خاک داشت
گر به دولت بال اقبال هما باشد کسي
يک نگاه آشنا کشته است اي ظالم که را؟
حيف باشد اينقدر ناآشنا باشد کسي
با چنان زلفي که بر خاک از رسايي مي کشد
دور از انصاف است چندين نارسا باشد کسي
هم تو خود انصاف ده، خوب است با اين دستگاه
بي مروت، بي حقيقت، بي وفا باشد کسي؟
مست شو چون گل، گريباني به مستي چاک کن
تا به کي چون غنچه دربند قبا باشد کسي؟
مي شود از تلخرويان زندگاني ناگوار
من گرفتم تشنه آب بقا باشد کسي
شد حصاري شمع در فانوس از پروانه ها
بد گمان با پاکدامانان چرا باشد کسي؟
با وجود عشق، عاقل بودن از ديوانگي است
شهر تا باشد چرا در روستا باشد کسي؟
در کمان چشم از هدف برداشتن صائب خطاست
به که در هنگام پيري با خدا باشد کسي