شماره ٢٨٠: دل چه افتاده است در اين خاکدان بندد کسي؟

دل چه افتاده است در اين خاکدان بندد کسي؟
در تنور سرد از بهر چه نان بندد کسي؟
پاي خواب آلود منزل را نمي بيند به خواب
با زمين گيري چه طرف از آسمان بندد کسي؟
با قد خم گشته راه عشق رفتن مشکل است
در جواني به که اين زه بر کمان بندد کسي
تا به چند از سادگي بر کشتي جسم گران
هر نفس لنگر به جاي بادبان بندد کسي؟
در گلستاني که رويد دام چون سنبل ز خاک
به که بر شاخ بلندي آشيان بندد کسي
اين بيابان را به تنهايي بريدن مشکل است
چون جرس خود را مگر بر کاروان بندد کسي
از نزول درد و غم اظهار دلگيري خطاست
حيف باشد در به روي ميهمان بندد کسي
چون قفس در هر رگم چاکي سراسر مي رود
دست عشق لاابالي را چسان بندد کسي؟
راه امن بيخودي را کاروان در کار نيست
دل چرا صائب به اين افسردگان بندد کسي؟