شماره ٢٧٣: مي کند تن هم دل بي تاب را گردآوري

مي کند تن هم دل بي تاب را گردآوري
مشت خاکي گر کند سيلاب را گردآوري
عشق هم در پرده ناموس مي ماند نهان
از کتان آيد اگر مهتاب را گردآوري
پنجه مژگان عنان اشک نتواند گرفت
رعشه داري چون کند سيماب را گردآوري؟
نافه خونين جگر بيهوده مي پيچد به خويش
نيست ممکن بوي مشک ناب را گردآوري
پهن شد در دامن صحرا فغانم، گرچه من
چون جرس کردم دل بي تاب را گردآوري
در خطرگاهي که سر بايد گرفتن با دو دست
مي کنند اين غافلان اسباب را گردآوري
لب ببند از گفتگوي پوچ مانند حباب
چون صدف کن گوهر سيراب را گردآوري
گرد دل گشتن بود شيرازه صاحبدلان
مي کند سرگشتگي گرداب را گردآوري
رشته جان بيشتر زين تاب پيچيدن نداشت
چون گره کرديم پيچ و تاب را گردآوري
مي کند چون کوزه لب بسته، هر کس شد خموش
در خم گردون شراب ناب را گردآوري
از سپهر تنگ چشم اميد بخشايش خطاست
مي کند غربال اينجا آب را گردآوري
هر که در آزادگي ثابت قدم شد، مي کند
چون صنوبر صد دل بي تاب را گردآوري
گر چنين خواهد شدن عمامه واعظ بزرگ
همچو گنبد مي کند محراب را گردآوري
دست و پا گم مي کند از جلوه مستانه اش
من که کردم بارها سيلاب را گردآوري
کرد شمع زير دامن خط فروغ حسن را
شب کند خورشيد عالمتاب را گردآوري
آدمي را در نظرها آبرو دارد عزيز
چون گهر کن زينهار اين آب را گردآوري
صبح شد، هنگام بيداري است، چشمي باز کن
تا کي از مژگان نمايي خواب را گردآوري؟
حسن هر جايي است، در يک جا نمي گيرد قرار
مي کند روزن عبث مهتاب را گردآوري
ايمن از صرصر بود صائب چراغ دولتش
هر که در دولت کند احباب را گردآوري