شماره ٢٣٨: اي چشم تو خونريزتر از دور زمانه

اي چشم تو خونريزتر از دور زمانه
مژگان ترا مردمک ديده نشانه
مجروح دم تيغ ترا مژده کشتن
پيغام صبوحي است به مخمور شبانه
مي بود اگر با دل صد چاک چه مي شد؟
ربطي که سر زلف ترا هست به شانه
خال تو کمر بسته به دل بردن عشاق
چون مور حريصي که برد دانه به خانه
عاشق حذر از آه هوسناک ندارد
کز تير هوايي بود آسوده نشانه
زلف تو چنين گر دل عشاق کند خون
سرپنجه مرجان شود از زلف تو شانه
پروانه پرسوخته مي بود فلک ها
مي داشت اگر آتش حسن تو زبانه
مژگان تو از ديده و دل گشت ترازو
هر چند به تيري نتوان زد دو نشانه
در رفتن هوش است عجب طبل رحيلي
آواز دف و بانگ ني و صوت چغانه
صائب نکشي تا به گريبان سر خود را
هرگز نبري گوي سعادت ز ميانه