شماره ٢٣٥: از ناله نسيميش به بستان نرسيده

از ناله نسيميش به بستان نرسيده
از گريه غباريش به دامان نرسيده
عشقي نفشرده است به سرپنجه دلش را
شهباز به آن کبک خرامان نرسيده
اين جلوه فروشي، گل آن است که هرگز
سرپنجه خاريش به دامان نرسيده
رنگش نرسانده است پر و بال پريدن
گلچين خزانش به گلستان نرسيده
از فيض نگهباني شرم است که هرگز
آسيب به آن سيب زنخدان نرسيده
دندان شکن خواهش ارباب هوس باش
تا ميوه باغ تو به دندان نرسيده
اي آه زليخا سر راهي به صبا گير
چندان که به نزديکي کنعان نرسيده
زنهار به جيب کفن من بگذاريد
طومار شکايت که به پايان نرسيده
در غنچگيش گوشه دستار ربايد
هرگز گل اين باغ به دامان نرسيده
صائب دو سه روزي بخور از طرف عذارش
تا از طرف شرم نگهبان نرسيده