شماره ٢٣١: تا سرو ترا راه به گلزار فتاده

تا سرو ترا راه به گلزار فتاده
گل گشته به تعظيم تو از شاخ پياده
مه حلقه ابروي تو در گوش کشيده
سر بر خط مشکين تو خورشيد نهاده
دنباله چشم تو گذشته است ز ابرو
آهوي تو از سايه خود پيش فتاده
دل نيز سيه مي شود از گوشه نشيني
در گوهر اگر سبز شود آب ستاده
آن به که به گرد دل درويش کند طوف
آن را که ميسر نشود حج پياده
يابد ز اجل چاشني قند مکرر
در زندگي آن کس که بميرد به اراده
تقصير مکن در مدد خلق که باشد
بال و پر توفيق، دل و دست گشاده
از خوردن خون ظالم خونخوار شود سير
اندازه اگر حفظ توان کرد به باده
صائب نشد از توبه مرا نفس به فرمان
گيرندگي سگ نشود کم به قلاده