شماره ٢٠٨: ز خط عذار تو تا عنبرين نقاب شده

ز خط عذار تو تا عنبرين نقاب شده
ز هاله خوبي مه پاي در رکاب شده
خطي که روي بتان را برآورد ز حجاب
مه عذار ترا پرده حجاب شده
ز زلف چون به خط افتاد کار خوشدل باش
که خط سبز دعايي است مستجاب شده
نچيده است گل از روي دولت بيدار
کسي که غافل ازان چشم نيمخواب شده
بياض گردن او را چه نسبت است با صبح
که از قلمرو ايجاد انتخاب شده
تمام عمر نيايد به هم ز خنده لبش
پياله اي که ز لعل تو کامياب شده
يکي هزار کند شور عندليبان را
چنين که عارض او گلگل از شراب شده
به حسن عاقبت قطره اي است رشک مرا
که همچو شبنم گل خرج آفتاب شده
شکسته است به دريا کلاه گوشه فخر
سري که پر ز هواي تو چون حباب شده
گلاب پيرهن آفتاب گرديده است
درين رياض چو شبنم دلي که آب شده
حريف نخوت نودولتان نمي گرديد
حذر کنيد ز خوني که مشک ناب شده
مگر مرا ز خجالت برآورد در حشر
ز زندگاني من آنچه صرف خواب شده
فکنده است ز هم دور آشنايان را
تکلفي که درين روزگار باب شده
زمين قلمرو سيلاب حادثات بود
مکن بناي عمارت درين خراب شده
مريز رنگ اقامت درين تماشاگاه
که گل ز گرمروي هاي خود گلاب شده
به غير بلبل آتش نواي من صائب
دگر که از نفس گرم خود کباب شده؟