شماره ١٨٠: از دل سودايي ما آسمان رنگ است کوه

از دل سودايي ما آسمان رنگ است کوه
از هلال تيشه ما آتشين چنگ است کوه
بس که از فرياد من در سينه اش پيچيده درد
با فلک از خشک مغزي بر سر جنگ است کوه
عقل را عاجز کند کوه غم از گردنکشي
زير ران شهسوار عشق شبرنگ است کوه
چرخ را ناسازي ما اين چنين ناساز کرد
ورنه با هر کس که آهنگ است، آهنگ است کوه
بر تو از سنگين رکابي دامن صحرا شده است
ورنه بر سيل بهاران سينه تنگ است کوه
چهره کهسار لعلي از فروغ لاله نيست
از شرار تيشه ما آتشين رنگ است کوه
پيش کوه درد ما باشد سبک چون برگ کاه
ورنه در ميزان بي دردان گرانسنگ است کوه
پيش ازين گر ناخن از فرهاد آتشدست داشت
اين زمان از تيشه ما آتشين چنگ است کوه
از شکوه کوهکن چون سنگ طفلان شد سبک
گر چه از تمکين سراپا عقل و فرهنگ است کوه
بي شجاعت کار نگشايد بزرگان را به حلم
در مقام بردباري تيغ در چنگ است کوه
بي خبر از صورت احوال حسن و عشق نيست
گر چه چون آيينه دايم در ته زنگ است کوه
بادبان عيش را چون ابر برگردون رسان
از فروغ لاله چنداني که گلرنگ است کوه
نيست صائب هيچ کس محروم از احسان عشق
گر چه از صحراست ميدان صاحب اورنگ است کوه