شماره ١٧٤: در دل من رشته آمال مي گردد گره

در دل من رشته آمال مي گردد گره
زلف در اين تنگنا چون خال مي گردد گره
نطق من در وقت عرض حال مي گردد گره
حال چون آمد زبان قال مي گردد گره
گرد سرگرديدن ما گرد دل گرديدن است
در حضور شمع ما را بال مي گردد گره
صحبت افسردگان افسردگي مي آورد
اشک نيسان در صدف في الحال مي گردد گره
آتشين تبخال باشد حاصل موج سراب
در دل آخر رشته آمال مي گردد گره
بستگي دارد گشايش ها مهيا پيش دست
گفتگو کم در زبان لال مي گردد گره
خرج خاک تيره مي گردد چو قارون دانه اش
در دل هر کس که حرص مال مي گردد گره
از تأمل مي شود کوتاه راه دور عشق
راهرو اينجا ز استعجال مي گردد گره
رزق من امروز تنگ از چشم تنگ چرخ نيست
آب من پيوسته در غربال مي گردد گره
هست هر کس را که باغ دلگشايي در نظر
در پس زانو چو اهل حال مي گردد گره
رنگ و بو هم مي شود روشندلان را سنگ راه
گر عرق بر چهره هاي آل مي گردد گره
مهر خاموشي نگيرد پيش آه گرم را
تب کجا در عقده تبخال مي گردد گره؟
عقده مشکل حريف ناخن الماس نيست
آرزو کي در دل اقبال مي گردد گره؟
ناله من هر کجا طومار خونين وا کند
بلبلان را سر به زير بال مي گردد گره
همچو مردان بگسل از سوزن کز اين دجال چشم
رشته بي قيد را دنبال مي گردد گره
بر لب آتش بيان صائب از دلبستگي
گفتگوي عشق چون تبخال مي گردد گره