شماره ١٦١: از مزار اهل حق جز دولت عقبي مخواه

از مزار اهل حق جز دولت عقبي مخواه
زينهار از ترک دنيا کردگان دنيا مخواه
آبرو چون جمع شد درياي گوهر مي شود
حفظ آب روي خود کن گوهر از دريا مخواه
نيش منت را به زهر جانگزا پرورده اند
صبر کن بر زخم خار و سوزن از عيسي مخواه
صورت ديباست، باشد هر که دربند لباس
هوش اگر داري شعور از صورت ديبا مخواه
مردم افتاده را استادگان گيرند دست
سرفرازي را به غير از عالم بالا مخواه
دل چو روشن گشت صائب مي شود روشن حواس
از خداي خويش چيزي جز دل بينا مخواه