شماره ١٥٢: چون شبنم روشن گهر با خار و گل يکرنگ شو

چون شبنم روشن گهر با خار و گل يکرنگ شو
بگذار رعنايي ز سر بيزار از نيرنگ شو
يکرنگي ظاهر بود دارالامان عافيت
در حلقه ديوانگان زنهار بي فرهنگ شو
دل زود مي گردد سيه زين طارم زنگارگون
بگذر ازين ماتم سرا آيينه بي زنگ شو
زنهار در دار فنا انگور خود ضايع مکن
گر باده نتواني شدن منصوروار آونگ شو
جز دل نمي باشد مکان آن لامکان پرواز را
خواهي به بر تنگش کشي دلتنگ شو دلتنگ شو
خالي نمي ماند ز زر دستي که احسان مي کند
تقصير در ريزش مکن خورشيد زرين چنگ شو
راه از زمين گيري بود در دامن منزل سرش
بشکن به دامن پاي خود چون راه پيشاهنگ شو
خصم دروني از برون بارست بر دل بيشتر
با دشمنان کن آشتي با خويشتن در جنگ شو
چون آسمان از گوشمال آهنگ مي سازد ترا
بي گوشمال آسمان آهنگ شو آهنگ شو
هر چند خون باشد ترا روزي ازين وحشت سرا
چون لعل از چشم بدان پنهان درون سنگ شو
از مي پرستي گل بود پيوسته صائب سرخ رو
پيمانه را از کف مده گلرنگ شو گلرنگ شو