شماره ١٤٩: از اهل حق اگر نظري يافتي بگو

از اهل حق اگر نظري يافتي بگو
بي خون دل اگر گهري يافتي بگو
از توتياي اهل نظر خاک مفلس است
زين توتيا اگر قدري يافتي بگو
از رشته وجود سري ما نيافتيم
اي موشکاف اگر تو سري يافتي بگو
ما در هواي صاف قمر را نيافتيم
تو زير ابر اگر قمري يافتي بگو
جز نعل واژگونه درين دشت پرفريب
از راهبر اگر اثري يافتي بگو
در پرده حباب به جز آب هيچ نيست
تو شوخ چشم اگر دگري يافتي بگو
آنان که يافتند خبر بي خبر شدند
اي بي خبر اگر خبري يافتي بگو
ما از چمن به برگ خزان ديده ساختيم
چون غنچه گر تو مشت زري يافتي بگو
گم کرده ايم ما سر و پا در محيط عشق
زين بحر اگر تو پا و سري يافتي بگو
اي ذره در سراسر بازار کاينات
جز آفتاب ديده وري يافتي بگو
زين تيره خاکدان به خيابان باغ خلد
غير از شکاف سينه دري يافتي بگو
در حلقه وجود که گرداب فتنه است
جز چشم يار فتنه گري يافتي بگو
مرگ است چاره زندگي ناگوار را
جز مرگ اگر تو چاره گري يافتي بگو
غير از فکندن سپر اينجا سلاح نيست
تو غير ازين اگر سپري يافتي بگو
جز حسرت و ندامت و افسوس بي شمار
از زندگي اگر ثمري يافتي بگو
غير از دل گرامي درياکشان عشق
در نه صدف اگر گهري يافتي بگو
سوگند مي دهم به سر زلف خود ترا
کز من اگر شکسته تري يافتي بگو
اين آن غزل که قاسم انوار گفته است
از سر کار اگر خبري يافتي بگو