شماره ١٤٠: اي شاخ گل شکسته طرف کلاه تو

اي شاخ گل شکسته طرف کلاه تو
پيچ و خم بنفشه ز خط سياه تو
بوي گل از ادب نکند پاي خود دراز
در سايه گلي که بود خوابگاه تو
از پيچ و تاب حلقه کند نام آفتاب
خطي که گشت هاله رخسار ماه تو
خون همچو نافه در جگرش مشک مي شود
پيچد به هر دلي که خط دل سياه تو
ديگر شکسته دل خود را نکرد راست
افتاد چشم هر که به طرف کلاه تو
در چشم اهل ديد، خيابان جنت است
هر چاک سينه اي که شود شاهراه تو
فردا چه خاکهاي ندامت به سر کند
امروز هر دلي که نشد خاک راه تو
دل چون جهد ز بند تو بيدادگر، که هست
يک حلقه چشم شوخ ز دام نگاه تو
با قامت خميده ازين در کجا رود؟
صائب که باخت نقد جواني به راه تو