شماره ١٣٤: از بس ز خون ما شده گلگون عقيق تو

از بس ز خون ما شده گلگون عقيق تو
در ساغر سهيل کند خون عقيق تو
مي برد اگر عقيق ازين پيش تشنگي
سازد به عکس، تشنگي افزون عقيق تو
هر قطره خون من جگر داغديده اي است
تا شد دگر ز خون که گلگون عقيق تو؟
ياقوت آبدار شود اشک شمع ها
در محفلي که گردد ميگون عقيق تو
خورشيد اگر کند عرق خون، ز صلب سنگ
بيرون نياورد گهري چون عقيق تو
موج سراب رشته ياقوت مي شود
گر پرتو افکند سوي هامون عقيق تو
شب بيشتر کند دل خونخوار را سياه
در عهد خط زياده کند خون عقيق تو
دايم به خوشدلي گذرانده است روزگار
از خط نديده است شبيخون عقيق تو
نقش اميد بوسه به وجه حسن نشست
تا شد نهفته در خط شبگون عقيق تو
يک نقش بيش نيست نگين هاي ساده را
دارد هزار نکته موزون عقيق تو
هر چند فکر صائب ما خون خويش خورد
ما را نساخت از صله ممنون عقيق تو