شماره ١٣٢: از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو

از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو
چندان که خاک اوست روان باد آب تو
خوشتر بود ز باده سرجوش ديگران
در انتهاي خط مي پا در رکاب تو
وقت زوال سايه خورشيد کم مي شود
چون سايه دار گشت ز خط آفتاب تو؟
خط گر چه پرده سوز حجاب است حسن را
از خط فزود پرده شرم و حجاب تو
زان لعل آبدار خوشم با جواب خشک
چون آب زندگي است گوارا سراب تو
از ما مپوش صحبت شب را که مي زند
خميازه موج از لب همچون شراب تو
هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه
ما را به صد خيال فکنده است خواب تو
کوتاهتر بود ز شب وصل عاشقان
روز حساب بر ستم بي حساب تو
من نيستم حريف زبانت، مگر زنم
از بوسه مهر بر لب حاضرجواب تو
در پرده سوخت روي تو هر جا دلي که بود
اي واي اگر به يک طرف افتد نقاب تو
صائب ز کيمياي سعادت غني شود
هر کس رسيده است به فکر صواب تو