شماره ١٣١: ميخانه اي که شوق تو باشد مدام او

ميخانه اي که شوق تو باشد مدام او
دايم به زور باده زند دور، جام او
سنگ ملامتي که به هم بشکند ترا
چون کعبه واجب است به جان احترام او
طومار درد و داغ عزيزان رفته است
اين مهلتي که عمر درازست نام او
رحم است بر کسي که شود خرج مردگان
چون حافظ مزار سراسر کلام او
در هر سري که هست تمناي گلرخي
از بوي گل پري زده گردد مشام او
در هر دلي که عشق الهي کند نزول
چون کعبه جاي کسب هوا نيست بام او
صائب بس است قسمت من خون دل ز عشق
دست که مي رسد به مي لعل فام او؟