شماره ١٢٤: چو از تو ديده و دل کامياب شد هر دو

چو از تو ديده و دل کامياب شد هر دو
مرا ازين چه که عالم خراب شد هر دو؟
دو مصرع است دو زلف که از بياض عارض او
که بهر مشق جنون انتخاب شد هر دو
فغان که جوهر شمشير يار و موي ميان
يکي به کشتنم از پيچ و تاب شد هر دو
مدار دست ز دامان دل که کعبه و دير
ز سيل عشق مکرر خراب شد هر دو
مرا ز ديده و دل بود چشم بيداري
به يک فسانه غفلت به خواب شد هر دو
دريغ و درد که عصيان ما و طاعت ما
يکي شمرده به روز حساب شد هر دو
مکن ملاحظه از مردمان که ديده من
تهي چو حلقه چشم رکاب شد هر دو
چه طرف بستم ازان روي آتشين صائب؟
جز اين که چشم و دل من پر آب شد هر دو