شماره ١١٩: ز گل فزود مرا خارخار خنده تو

ز گل فزود مرا خارخار خنده تو
که نيست خنده گل در شمار خنده تو
مرا ز سير گلستان نصيب خميازه است
که نشکند قدح گل خمار خنده تو
شده است گل عبث از برگ سر به سر ناخن
گرهگشايي دلهاست کار خنده تو
تو چون دهن به شکرخنده واکني چون صبح
کند فلک زر انجم نثار خنده تو
گشود لب به شکرخنده غنچه تصوير
نشد که گل کند از لب بهار خنده تو
درآي از درم اي صبح آرزومندان
که سوخت شمع من از انتظار خنده تو
ز آفتاب چرا مهر بر دهن دارد؟
اگر نه صبح بود شرمسار خنده تو
کند نسيم گريبان غنچه را صد چاک
دهن چگونه شود پرده دار خنده تو؟
طرف چگونه شود با رخ تو ماه، که صبح
ز آفتاب بود داغدار خنده تو
ز شور حشر نمکسود تا به کي گردد؟
دل دو نيم من از رهگذار خنده تو
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خنده تو
بود ز قند مکرر حلاوتش افزون
گرفته ايم مکرر عيار خنده تو
چو شمع صبح همين آرزوست صائب را
که جان خويش نمايد نثار خنده تو