شماره ٦١: مي زند ناخن به دل خار سر ديوار تو

مي زند ناخن به دل خار سر ديوار تو
چون تماشايي نظر بردارد از گلزار تو؟
دل نگردد چون خراب از جلوه مستانه ات؟
نقش پا رطل گران مي گردد از رفتار تو
هر که يک پهلو فتد، با او طرف گشتن خطاست
برنمي آيد کسي با تيغ بي زنهار تو
چون دهم از شکوه دردسر ترا، کز نازکي
گل گراني مي کند بر گوشه دستار تو
مي شود باريک سرو از رخنه ديوار باغ
چون به سير گلشن آيد سرو خوش رفتار تو
گر نباشد بر دلت مرگ پرستاران گران
مي توان مرد از براي نرگس بيمار تو
مستي حسن ترا پيمانه اي در کار نيست
ديدن آيينه باشد ساغر سرشار تو
خنده گل در گلوي غنچه مي گردد گره
چون به شکرخنده آيد لعل گوهربار تو
از عرق تر مي کند هر روز چندين پيرهن
ماه کنعان از حجاب گرمي بازار تو
سير چون بيند ترا عاشق، که از لغزندگي
دست و پا گم مي کند نظاره از رخسار تو
چون نسازد خانه تنگ صدف را سينه چاک؟
بحر تنگي مي کند بر گوهر شهوار تو
گر ز آب زندگي لب تر نسازد دور نيست
هر که را دل زنده گردد صائب از گفتار تو