شماره ٥٨: قسمت آيينه محرومي است از ديدار تو

قسمت آيينه محرومي است از ديدار تو
عکس ممکن نيست دل بردارد از رخسار تو
آب را کز بي قراري نعل در آتش بود
خشک چون آيينه سازد حيرت گلزار تو
خنده گل چون شکست شيشه اش در دل خلد
گوش هر کس آشنا گشته است با گفتار تو
آب در گوهر نبندد زنگ از استادگي
پسته اي چون گشت از خط لعل گوهربار تو؟
از صف مژگان خوش چشمان بود گيرنده تر
دامن نظاره را خار سر ديوار تو
هست گيراتر ز خون بي گناهان چهره ات
چون تماشايي نظر بردارد از رخسار تو؟
دست مي شويد ز آب روح بخش زندگي
هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو