شماره ٣٧: اي قامت بلندت معراج آفريدن

اي قامت بلندت معراج آفريدن
يک شيوه خرامت در پيش پا نديدن
پرواز طاير شوق مقراض قطع راه است
صد ساله راه طي شد دل را به يک تپيدن
مرد آن بود که چون مي در شيشه گر کنندش
چون رنگ مي تواند از خود برون دويدن
روزي که حلقه کردند زلف کمند او را
از فکر وحشيان جست انديشه رميدن
در خاک تيره ديدن نور صفا، کمال است
هر طفل مي تواند مه را در آب ديدن
در عشق پيش بيني سنگ ره وصال است
شد سيل محو در بحر از پيش پا نديدن
اي عنکبوت غافل، در تنگناي گردون
آخر دلت نشد سير زين پرده ها تنيدن؟
ملاي روم صائب ما را بود سخن کش
احسنت اي کشنده، شاباش اي کشيدن