شماره ٧٧٣: مي دهد يادي ز چشمش نرگس پر فن هنوز

مي دهد يادي ز چشمش نرگس پر فن هنوز
زان چراغ کشته دودي هست درروزن هنوز
گر چه خورشيد عذارش روي در زردي نهاد
از شفق خون مي کند درديده روزن هنوز
عهد يوسف گر چه طي گرديد، مي يابد مشام
از درو ديوار کنعان بوي پيراهن هنوز
زان شکر خندي که زد برق تجلي بردرخت
خيره مي گردد نظر در وادي ايمن هنوز
در ته دامان خط، رخسار آتشناک او
شمع اميدجهاني مي کند روشن هنوز
سبزه خط گر چه از رويش طراوت برده است
ميتوان گل بردازان رخسار بادامن هنوز
شوخي مژگان تلافي مي کند رخسار را
مي زند ناخن به دلها خاراين گلشن هنوز
نرگسش از دود تلخ خط اگر پژمرده شد
چين ابرو در زبان بازي است چون سوسن هنوز
گر چه شد بر باد خرمن، مي تواند بردفيض
سالها از خوشه چيني موراين خرمن هنوز
چشم گستاخ هوس از دور نتواند گذشت
حسن شرم آلوده او را ز پيرامن هنوز
پردگي شد شوخي حسنش، ولي مژگان شوخ
مي خلد در پرده هاي ديده چون سوزن هنوز
گر چه از بادخزان زير وزبر شد گلشنش
مي پرد چشم و دل صائب در آن گلشن هنوز