شماره ٧٧٠: غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز

غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز
گم شدم درچشمه خورشيد وبي نورم هنوز
گر چه شورمن جهاني را به شور آورده است
از نظرهاچون دهان يارمستورم هنوز
پاره شد زنجير تاک از باده پرزورمن
تاچه باخمخانه گردون کند زورم هنوز
عمرهاشد تاچوموم از شهددورافتاده ام
مي خلددر پرده دل نيش زنبورم هنوز
گرچه ازويرانه من جغد وحشت مي کند
درخرابات مغان دانندمعمورم هنوز
باده منصور ازجوش زبردستي نشست
ميزندجوش اناالحق خون مغرورم هنوز
در سفرهرچند چون ريگ روان عمرم گذشت
از وصال کعبه چون سنگ نشان دورم هنوز
اهل عالم غافلنداز صورت احوال من
من ميان صد هزارآيينه مستورم هنوز
خاکساري گرچه با خاکم برابرکرده است
حرف درکار سليمان ميکندمورم هنوز
غوطه درخون شفق زد پنبه صبح جزا
ميزند برقلب ناخن داغ ناسورم هنوز
گرچه صائب شهرت من داغ دارد مهر را
عشق اگر اين است خواهد کردمشهورم هنوز