شماره ٧٥١: هر چند ترا ديده بدکرد زمن دور

هر چند ترا ديده بدکرد زمن دور
درکنج قفس نيست زگل مرغ چمن دور
با تلخي غربت چه کند مصرشکرخيز؟
از بهرعزيزي نتوان شدزوطن دور
درکوثر اگرغوطه زند تشنه برآيد
هرسوخته جاني که شد ازچاه ذقن دور
درخانه نشيني نتوان نام برآورد
گمنام عقيقي که نگرددزوطن دور
گر مورکند تکيه گه از دست سليمان
بسيار مدانيد زاعجاز سخن دور
شد موي سرش پاک سفيد از غم هجران
تانافه شد از ناف غزالان ختن دور
خوردند به کف آب زچاه اهل توکل
برتشنه ما آب شد از دلو رسن دور
هر چند بود درته پيراهن من يار
چون جامه فانوسم ازان سيم بدن دور
صائب زنظر بازي اين تازه جوانان
از دل نشود دوستي يارکهن دور