شماره ٧٤٧: دارم ز تو ساده دليها گله بسيار

دارم ز تو ساده دليها گله بسيار
پهن است درين دامن دشت آبله بسيار
از سختي ره زود شود آبله پامال
ورنه ز دل سنگ تو دارم گله بسيار
بارست به دل تهمت ناگاه، و گرنه
بر يوسف ما نيست گران سلسله بسيار
زنهار به هر چيز ملرزان دل خود را
کاين خانه خطر دارد ازين زلزله بسيار
چون صبح به اين عمر تنک مايه مشو شاد
کاين يک دو نفس رانبود فاصله بسيار
نتوان سخن تلخ به شيرين دهنان گفت
ورنه ز لب لعل تو دارم گله بسيار
در زمين نيست گهر سنج، و گرنه
در پرده دل هست مراآبله بسيار
از خرده اسرار نشد هيچ کس آگاه
گم گشت درين ريگ روان قافله بسيار
پيمانه مي کشتي طوفان زده باشد
بزمي که دراو هست تنک حوصله بسيار
گرآب حيات است، چو استاد شود سبز
چون خضر مکن مکث درين مرحله بسيار
گرد رمه افزون بود از فوج گرانسنگ
سر برکت هست نهان درگله بسيار
چون ريگ ز هر موج مراتخت رواني است
ايجاد کند شوق ز خود راحله بسيار
اين دايره ها تابع پرگار قضا يند
صائب مکن از گردش گردون گله بسيار