شماره ٧٣٤: از زير چشم در رخ مستور مي نگر

از زير چشم در رخ مستور مي نگر
مستور رابه ديده مستور مي نگر
از پاکدامني نکني گر به مي نگاه
باري درآن دو نرگس مخمور مي نگر
بگشاي چاک سينه وسير بهشت کن
آيينه پيش رو نه و در حور مي نگر
غمگين وشادمان مشواز هيچ حالتي
در انقلاب عالم پرشور مي نگر
سيري زخاک نيست تهي چشم حرص را
در کاسه هاي خالي فغفور مي نگر
آخر به آتش است سر و کار ظلم را
انجام کار خانه زنبور مي نگر
روي زمين اگر چو سليمان ازان توست
خود رابه زير پاي کم از مور مي نگر
فربه مساز لقمه تن رابه آب ونان
آخر به تنگي دهن گور مي نگر
شبنم به آفتاب ز پاس ادب رسيد
با يار دل يکي کن و از دور مي نگر
تاممکن است از سخن حق خموش باش
صائب به دار عبرت منصور مي نگر