شماره ٧٣٢: اي هرنظر خيال ترا منزل دگر

اي هرنظر خيال ترا منزل دگر
وز هرنفس به کوي تو راه دل دگر
جوياي عشق باش که جز دردوداغ عشق
نخل حيات را نبود حاصل دگر
در غيرتم زگريه که مغرورعشق راست
هرقطره اشگ ،عاشق خونين دل دگر
بيرون مرو ز خويش که آن چشم شوخ را
جز پرده هاي دل نبود محمل دگر
سيلاب اگر به خانه اين غافلان فتد
گيرند گل درآب پي منزل دگر
گردن مکش که نيست درين باغ سرو را
جز عقده هاي مشکل خود حاصل دگر
برهرکه درمقام رضا قطره مي زند
هرموج از اين محيط بود ساحل دگر
دل بسته ام به پرتوشمعي که هرنفس
درروزن دگربود ومحفل دگر
خوش باش باغباردل وآب چشم خويش
کامروز فيض نيست درآب وگل دگر
غافل مشوزحق که کشيده است هرطرف
موج سراب، سلسله باطل دگر
دل درجهان مبند که بيرون زنه سپهر
آراستند بهرتوسرمنزل دگر
صائب به گريه کوش کن در زير خاک نيست
جز قطره هاي اشک چراغ دل دگر