شماره ٧٣١: معشوق در برابر و مهتاب درنظر

معشوق در برابر و مهتاب درنظر
آيد دگر چگونه مرا خواب درنظر
از روي آتشين تودل آب مي شود
گردد زآفتاب اگر آب درنظر
در حلقه هاي زلف تو هررشته رابود
چون تار سبحه صد دل بيتاب درنظر
آن را که نيست نور بصيرت نقابدار
باشد بياض چشم ،شکرخواب درنظر
در آتشم ز حسن گلو سوزتشنگي
تيغ برهنه است مراآب درنظر
تا بورياي فقر مرا خوابگاه گشت
شد خارپشت بسترسنجاب درنظر
اين بيخودي که دولت بيدارنام اوست
آيد مرا چو چشم گرانخواب درنظر
ازوحشت است ماهي رم خورده مرا
هرموج ازين محيط چو قلاب درنظر
صائب دل مراست درآن زلف تابدار
ازلعل او هميشه لب آب درنظر