شماره ٧٢٨: اي زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر

اي زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر
مژگان ز چشم و چشم زابرو زننده تر
ابرويي از کمان قضا راست خانه تر
مژگاني از خدنگ حوادث رسنده تر
مجنون که بود قافله سالار وحشيان
هرگز نداشت ا زتو غزالي رمنده تر
مپسند نااميد مرا از شميم خويش
اي بوي نافه تو زآهو دونده تر
در واديي که عشق مرا جلوه مي دهد
خارش بود ز پنجه شيران درنده تر
در باغ روزگار نديده است هيچ کس
يک شاخ ميوه دار ز من سر فکنده تر
صائب چرا شکايت دزدان کند کسي ؟
جايي که هست شحنه زدزدان برنده تر!