شماره ٦٧١: اي صبا برگي ازان گلشن بي خار بيار

اي صبا برگي ازان گلشن بي خار بيار
حرف رنگيني ازان لعل گهر بار بيار
به بهاران بر سان قصه بي برگي من
برگ سبزي پي آرايش دستار بيار
به کف خاکي ازان راهگذر خرسندم
توتيايي پي اين ديده خونبار بيار
هر چه مي گويي ازان لعل شکر بار بگو
هرچه مي آوري از مژده ديدار بيار
هر چه از دوست رسد روشني چشم من است
گل اگر لايق من نيست خس وخار بيار
وعده آمدني، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از يار جفا کار بيار
خبري داري اگر از دهن يار،بگو
حرف سربسته اي از عالم اسرار بيار
چند زنجير کند پاره دل بيتابم ؟
تار پيچاني ازان طره طرار بيار
خون چشمم ز گرستن به سفيدي زده است
بوي پيراهن يوسف به من زار بيار
حرف آن طره طرار در افکن به ميان
موکشان راز مرا بر سر بازار بيار
طوطي از صحبت آيينه سخنساز شود
روي بنما و مرا بر سر گفتار بيار
دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آينه پيش نظر يار بيار
بي گل روي تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بيار
نيست بر همنفسان زندگي من روشن
روي چون آينه پيش من بيمار بيار
صائب اين آن غزل حافظ شيرين سخن است
کاي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار