شماره ٦٤٣: مي شوي آواره از عالم عنان ما مگير

مي شوي آواره از عالم عنان ما مگير
راه بر سيلي که دارد روي دريا مگير
بخيه منت جراحت را کند ناسورتر
رشته از مريم مخواه و سوزن از عيسي مگير
رتبه کامل عياران ازمحک ظاهر شود
تن به سنگ کودکان ده ،دامن صحرامگير
گريه هاي تلخ دارد خنده هاي شکرين
گردهد دامن به دستت گل ز استغنامگير
دوزخ نقدست صحبت با خدا بيگانگان
رحم برخود کن ،درين زندان وحشت جامگير
جوش اين ميخانه از رخسار آتشناک توست
اي بهشتي روي از خاک شهيدان پامگير
مي کند ناسور داغ تشنگي راآب شور
چون صدف دندان به دل نه ،آب از دريامگير
مي شود آخربيابان مرگ، جوياي سراب
رحم اگر برپاي خود داري پي دنيامگير
در سياهي يافت صائب خضر آب زندگي
هيچ داماني بغير از دامن شبهامگير