شماره ٦٣٧: از مي گلرنگ مي گردد اگر پيمانه سير

از مي گلرنگ مي گردد اگر پيمانه سير
مي شود از خوردن خون هم دل ديوانه سير
ميوه جنت اگر برآدمي گردد گران
مي شود از سنگ طفلان هم دل ديوانه سير
اشتهاي آتش سوزان ندارد سوختن
حرص را کي مي توان کردن زآب ودانه سير
مي شود سيراب از شبنم اگر ريگ روان
مي کند مخمور رااز باده هم پيمانه سير
چرخ سنگين دل نگردداز شکست دل ملول
نيست ممکن آسيارا ساختن از دانه سير
سيري از خوان سپهر سفله محض آرزوست
از جگرخوردن مگرگردم درين غمخانه سير
حلقه هاي زلف سير از دلربايي مي شود
گر بود ممکن که گرددچشم دام از دانه سير
عارفان از ديدن حسن مجازآسوده اند
تشنه خم کي شود از شيشه و پيمانه سير
لقمه اي برخوان گردون نيست بي خون جگر
چون نگردد ميهمان از جان درين غمخانه سير
کيست صائب از تردد نفس رامانع شود
کي شود مور حريص از جستجوي دانه سير