شماره ٦٠١: هرکه وحشت مي کند ز آميزش ما بيشتر

هرکه وحشت مي کند ز آميزش ما بيشتر
دردل سودايي مامي کند جا بيشتر
توسن سرکش چو ميدان يافت طوفان مي کند
شورش مجنون شد ازدامان صحرا بيشتر
آنچنان کز برگ ،بوي گل سبک پرواز شد
رازمارا پرده پوشي کرد رسوابيشتر
مي شود سيل ضعيف از بند بي زنهارتر
ازخموشي راز من شد آشکارا بيشتر
دارد آتش زير پا اشکم ز شوق ديدنش
در دل طفلان بود ذوق تماشابيشتر
حيرتي دارم که چون آهوي چشم گلرخان
دردل تنگ از رميدن واکند جابيشتر؟
گر به اين عنوان شود روي تو گلگل از شراب
مي گشد طاوس از پر خجلت از پابيشتر
دور بر خود مي کند صائب ره نزديک را
مي دود هرکس پي تحصيل دنيا بيشتر