شماره ٥٨٦: کوه سنگين را سبک جولان کند جام بهار

کوه سنگين را سبک جولان کند جام بهار
پر برآرد لنگر تمکين درايام بهار
خنده شادي نمي دارد دوامي همچو برق
طي به لب وا کردني مي گردد ايام بهار
نعل ابر نوبهاران است در آتش ز برق
جام مي رابرزمين مگذار هنگام بهار
مي شود در جلوه اي کوتاه چون مد شهاب
دل منه چون غافلان بر طول ايام بهار
تا چو شبنم ازسحر خيزي است روشن ديده ات
آب ده چشم خود از رخسار گلفام بهار
چون شکوفه پنبه غفلت برون آور ز گوش
تا شوي صاحب ثمراز لطف پيغام بهار
پرده غفلت اگر برداري از پيش نظر
خوش تماشاهاي رنگين است در دام بهار
طاق ابروي بهاران است از قوس قزح
از رگ ابرست زلف عنبرين فام بهار
همچو طوق قمريان هرکس سراپا چشم شد
گل تواند چيد از سرو گل اندام بهار
دانه مارا سموم نااميدي سوخته است
ورنه کوتاهي ندارد مد انعام بهار
در حريم کعبه هر ناشسته رو را بار نيست
تازه در هر جام مي کن غسل احرام بهار
آرزوها را کند بيدار چون اصحاب کهف
از سحاب گوهرافشان رحمت عام بهار
خنده بيدردي بود چون صبح باموي سفيد
از شکفتن کام دل بردار هنگام بهار
باده روشن علاج ظلمت غم مي کند
از هلال جام، صبح عيد کن شام بهار
چيست نقد جان کزان جان جهان داري دريغ؟
با رخ خندان چو گل تسليم کن وام بهار
چون گل رعنا شود طي در ورق گرداندني
در جهان بيوفا آغاز و انجام بهار
تخم اميد جهاني تشنه جولان اوست
تاکه راز خاک بردارد دلارام بهار
ابرهاي تيره بي مي مي کند دل را سياه
باده روشن به دست آور در ايام بهار
خار و گل در پله ميزان تردستان يکي است
چون کنم قطع اميد از رحمت عام بهار؟
نامداري چشم اگر داري، سخاوت پيشه کن
کز ره ريزش بلند آوازه شدنام بهار
ز انقطاع فيض، کوته گردد ايام خزان
هست روزافزون ز راه فيض، ايام بهار
بر مجاور عزت مهمان غيبي واجب است
سعي کن زنهاردر تعظيم واکرام بهار
از رخ چون آفتاب گل نظر را آب ده
تا نگرديده است غايب از لب بام بهار
چشم پوشيدن ز پاس وقت صائب مشکل است
خواب بلبل کي شود سنگين در ايام بهار